زهی خیال باطل

من وهمسرم که پسر عمویم هم هست معلم ابتدایی بودیم وتازه باهم نامزدشده بودیم هردو در دبستان ابتدایی تدریس میکردیم وقتی به درس تصمیم کبری رسیدم ازفکر اینکه پسر عموهه به یاد من میوفته وچه فکروتوصیفهایی ازمن به ذهنش خطورمیکنه قند تودلم اب میشدوراستش یکمی هم خودمو برای خودم لوس کردم (چون اسمم در شناسنامه  کبری است).خلاصه وقتی دیدمش با خنده وکمی شیطنت پرسیدم تصمیم کبری رادرس دادی؟گفت خیلی وقته چطور مگه؟گفتم هیچی میخواستم ببینم به منم فکر کردی گفت بعله؛منکه ذوق زده شده بودم باخوشحالی پرسیدم چه فکری؟باخونسردی کامل جواب داد هیچی باخودم گفتم این کبری عجب دختر شلخته ای ا ست درسته که منظورایشان کبرای تو داستان بود امامن بیچاره چه فکر میکردم وچه شنیدم.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد